رها جانرها جان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

بهار زندگیم رها

یسنا توپولی(دوترخاله)

رها جونم سلام خانومی.خوبی ناناسی مامان؟ رها پری روز یسنا کوچولو(دختر خاله رها که الان حدود 4 ماهشه) برای اولین بار از شمال اومده خونه ما ، البته به همراه خاله سکینه و عموحسین و مامان جونی. یسنا که به دنیا اومده بود من بهش شیر دادم البته هنوز هم بعضی وقتها بهش شیر میدم ، خاله سکینه هم به تو. تو و یسنا با هم خواهرید البته الان کوچولویی یه کم بهش حسودی میکنی تازه دیشب که باهم رفته بودیم بیرون تو به یسنا چند باری گفتی نی نی انقد که همش ما تکرار کرده بودیم.الهی قربونت برم. خدا انشالله هر دوتاتونو برامون نگه داره   ...
25 مرداد 1393

بشکن بشکن

رها جونم سلام خوبی عسل مامان؟مامانی قربونت بره الهی رها جونی پریشب میدونی چیکار کردی؟ ای شیطون بلا!!! من تو آشپزخونه داشتم ظرف میشستم ، بابایی هم داشت شام درست میکرد. جلوی ورودی آشپزخونه دوتا صندلی گذاشته بودیم که تو وارد نشی ، آخه میای اون تو خیلی شیطونی میکنی: در لباسشویی را باز میکنی ، به گاز دست میزنی ، پیاز سیب زمینی هارو ورمیداری، قابلمه هارو میندازی، در کابینتهارو باز میکنی و... خلاصه نمیخواستیم بیای اون تو ، واسه خودت پشت صندلی ها وایستاده بودی(البته با کمک صندلی)،مارو نگاه میکردی و به زبون خودت با ما هم صحبت میکردی!!!!!!!!!!! یه دفعه نمیدونم چی شد شروع کردی به گریه. بعد بابایی اومد بغلت کرد تا تو گریه ن...
18 مرداد 1393

رها یه دندون

انار دونه دونه    دختری دارم یه دونه     قشنگ و مهربونه انار دونه دونه     چند وقتیه دخترم        گرفتار دندونه انار دونه دونه     توی دهان بچم           یه گل زده جوونه          گل نگو مرواریده            مثل طلا سفیده  سلام سلام صدتا سلام         من اومدم با دندونام خواستم نشونتون بدم           ص...
14 مرداد 1393

پیشی باباجونی

این عکسو وقتی ازت گرفتم که بعد از تعطیلات عید نوروز داشتیم از شمال برمیگشتیم،باباجونی تو را گذاشته بود تو سبد!!!!!!!!!!! ...
14 مرداد 1393

عید فطر

رها جونم سلام مامانی دیشب کلمه * ل * را تکرار میکردی: ل ء ل ء ل ء ل ء.......... الهی قربونت برم که داری حروفو یکی یکی یاد میگیری دختر نازم فردا عید فطره عیدت مبارک باشه عسل مامانی پارسال این موقع تو دل مامان بودی. امروز انشاالله میخوایم بریم ماسال پیش باباجونی و مامان جونی.دارن لحظه شماری میکنن برای دیدنت.   ...
6 مرداد 1393

آتلیه

رها جونی سلام خوبی دختر نازنینم. رها جونی دیروز غروب تورا بردیم آتلیه ازت عکس انداختیم. انقد ناز شده بودی که نگو ، آدم دوست داشت تو را بخوره خانوم عکاس کلی ازت خوشش اومده بود.الهی قربون دختر نازم برم که انقدر بانمکه رهایی دیروز وقتی از آتلیه برگشتیم از شدت خستگی سریع خوابت برد، فکرکنم سه ساعتی خوابیدی. بعدشم که بیدار شدی تا ساعت 2 بیدار بودی. رهایی تازه دیشب یه اتفاقی هم افتاد؛ ساعت 1:30 داشتم رو تخت بهت شیر میدادم که بخوابی،بابایی داشت مسواک میزد،خاله مریم هم تو حال بود،برای شاید یکی دودقیقه خوابم برد،یه دفعه با یه صدا از خواب پریدم! میدونی صدای چی بود؟ تو بودی که از رو تخت افتاده بودی!!!!!!!!!!!!!!!! رف...
5 مرداد 1393
1